غذاخوردن صرفا برای خوردن نیست بلکه دربرگیرندهی تجربهی چشیدن، مزهکردن غذا و تعامل با دیگران در هنگام خوردن وعدهی غذایی است؛ بهخصوص زمانیکه غذاها مفهومی سمبلیک و نمادین در یک رخداد دارند. به عنوان مثال صرف غذا در فرصتهای خاص و جشنوارهها ممکن است بیانگر هویت فرهنگی و معنوی یک فرهنگ خاص باشد. نقش غذا نیز میتواند با جایگاه و طبقهی اجتماعی افراد در ارتباط باشد. غذایی مثل خاویار بلوگا بهطور معمول تداعیکنندهی طعمی عالی و نشاندهندهی طبقهی اجتماعی بالا است. در سوی مقابل، غذاهایی مانند لوبیا و مغزها بهعنوان خوراک افراد فقیر و نیازمند محسوب میشود.
لاونبرگ(1970) از نظریه مازلو استفاده کرد و روش طبخ و مصرف غذایی افراد را از برآوردن نیازهای اولیه تا نیازهای خودشکوفایی طبقهبندی کرده است:
- نیازهای فیزیکی(برای بقا و زیستن) : دلیل اساسی خوردن غذا، برطرفکردن نیازهای جسمانی و در واقع برای زیستن است.
- نیازهای اجتماعی(برای امنیت) : زمانیکه نیازهای اساسی برآورده شود، نیازهای آتی شناسایی خواهند شد که ارتباط مستقیمی با ذخیرهی غذا جهت اهداف امنیتی دارد.
- تعلق(رابطه بین خوردن و مناسبات اجتماعی) : صرف غذا به عنوان یک واسطه جهت تبادل فرهنگ و شاخص هویت فرهنگی نیز میباشد. بهعنوان مثال فرهنگهای مختلف دارای انواع متفاوت و خاصی از روشهای آشپزی میباشند که بیانگر منحصربفرد بودن فرهنگ است.
- جایگاه اجتماعی : با چه کسانی،در کجا و چه میخورید نیز میتواند جایگاه یک فرد را مشخص کند. به عنوان مثال خوردن خاویار همیشه تداعیکننده غذای تجملی است و مربوط به طبقات اجتماعی بالاتر یا مرفهین و افراد مشهور میباشد.
- عزت نفس: زمانی اتفاق میافتد که دیگر سطوح بدست آمده باشد و یک فرد ممکن است تحریک و تهییج شود تا غذاهای دیگر فرهنگها را تجربه نماید. بهطوراساسی غذا در برآوردن نیازهای انسان کارکردهای چندگانهای ایفا میکند. این کارکردها باعث تهییج و تحریک روش خوردن ما میشود. در ایالات متحده ، مردم تنها به این خاطر نمیخورند که نیازهای فیزیولوژیک اولیه خود را برآورده کنند بلکه غذاخوردن به آنها احساس خوشایندی میدهد.